. روضه خوانی پدرم!!!!!

.................................

شب روضه فرا رسید منبر در بالای مجلس و یه تشک نرم روی منبر و یه پتوی چها رخانه روی پله های منبر .

یه چراغ تور خودمون داشتیم و سه تا هم همسایه ها اوردند.یکیش را نزدیک منبر و بقیه را گذاشتیم لب خوض .

یه نفر هم دم به ساعت مامور تلمبه زدن اونا بود تا به پت پت نیفته و خاموش نشه .

کم کم همسایه ها یکی یکی اومدند و روی زیلو نشستند .

زن ها یه طرف و مرد ها یه طرف .

ماجو گوهر هم مثل یه سلطان لب ایوون نشسته بود و با چشمای تیز بین خودش همه را زیر نظر داشت و گاهی موهای حنایی شرابی خودش را زیر چارقد سفیدش قایم می کرد و چارقدش را تا رو پیشونی پیش می کشید

بابا بزرگ علی اکبر هم کنار ایوون نشسته بود و با ریش های سفید و

بلندش بازی می کرد .

...................................

دو تا مهمون ویژه هم داشتیم اون شب ماجو شهر بانو و بابا بزرگ عموحسین .

ماجو و بابا بزرگ مادریم که مادرم اونا را در قسمت لژ و vlpایوان نشسته بودند و مادرم یه متکا ی بزرگ پشت کمر اونا گذاشته بود .

...............................

حسن بتولی چایی میریخت و و یه نفر چایی می داد و من هم تو یه قندون ورشو قند می دادم .

همه همسایه ها اومده بودند .

رمضونعلی ضغرا.حسن و نعمت صغرا .مسلم سقا .علی محمد مسلم .

نعمت شورا .اقاعلی حسن .ناصر اقا علی حسن .حسین شیر ابادی .علی محمود شوهر خاله ام

اقا مقابل شوهر عمه ام .یوسف خلیق . نصرالله احمد .علی بتولی .

احمد خادم . حسینعلی نایب ...و همه همسایه ها

البته با زن ها اومده بودند .

و در یک کلام همه همسایه هایی که پدرم به مجلس اونا رفته بود تمام و کمال اومده بودند و بازدید پس دادند.

................................

اولین ملا اقا مهدی عاملی اومد و رفت بالای منبر .

چند تا حدیث بیشتر بلد نبود و در همه منبر هاش تکرار می کرد و بیشتر مردم اون حدیث ها را از بر بودند و سریع می زد به دشت کربلا .

و با چه سوز و گدازی مصیبت می خوند و با چه زجری اولاد امام حسین را می کشت و خودش عجیب گریه می کرد و با یه دستمال هم دماغش را می گرفت و هم اشک هاش را پاک می کرد .

مردها و زن ها هم که از صبح تا غروب قالی بافته بودند و پدرشون در اومده بود و شاید یه لقمه گوشت و لوبیا خورده بودند .با ناله هاو گریه های اقا مهدی تق و تق بر پیشونی خود می زدند و بر حال در بدری خود گریه می کردند .

...................................................

نوبت اقای شیداییان رسید که چند تا حدیت و مسئله گفت و گریزی هم به کربلا زد و و گریه ای گرفت و رفت .

و جناب شکوری خدا بیامرز رفت منبر .

و در طول منبر با خیلی ها شوخی کرد و حرف های خنده دار زد و از پلو شاخ دار گفت و از حوری های بهشتی و جوی های شرابو در خت طوبی که اونقدر بزرگ است که یه اسب سوار چند سال طول می کشه تا دور اون بگرده و از میوه های بهشتی که همین طور که نشسته ای سیب و گلابی میاد دم دهنت و یا حوری های بهشتی شاخه انگور را می ذارن دم دهنت

مرد ها دهن های بی دندون خودشون را باز کرده بود بودند و خنده می کردند و به خیال این که الان حوری ها براشون میوه خواهد اورد ولی زن هاشون اون طرف مجلس چادر ها را بیشتر تو صورت کشیدند و به اقای شکوری چشم غره می رفتند .

در اخر ذکر مصیبتی هم کرد که چون مردم چند دقیقه قبل خندیده بودند با حرفاش زیاد جدی نگرفتند و این منبر هم تمام شد .

.............................

اخرین ملا هم از بیدگل رسید .

با الاغی سفید و پالانی نو و رکابی که مثل اسب به اون اویزان بود

پا از رکاب بیرون کرد و تر و فرز با قیافه ای جدی و عبوس به سمت منبر و بر ان جلوس کرد .

الاغ ملا را هم یکی از همسایه ها مقداری علف جلوش ریخت و در کوچه مواظبش بود که بچه ها اذیتش نکنند و بر بدنه اش خط نیندازند

......................

ملای بیدگلی مشغول شد و خطبه اول منبر و شروع کرد به ذکر حدیث و تفسیر چند ایه قران .

مردم خسته شده بودند و بیشتر اونا چرت می زدند و از بس چایی به ناف اونا بسته بودیم وول می خوردند شاید به دستشویی احتیاج داشتند

این امر از چشم ملا دور نماند و هر چند دقیقه برای این که مردم را که مثل

موج مکزیکی به سوی هم خم و راست می شدند بیدار کنه

دستور صلوات می داد و بیدار می شدند و لی دوباره همان اش و کاسه می شد .

........................

ولی چیزی باعث شد که اخرین منبر با شادی و خنده ولی به ناراحتی ملای بیدگلی تمام شود .

نمی دونم الاغ بابا بزرگ علی اکبر که تو طویله خودمون بود چطور حضور یه الاغ غریبه را حس کرد .

بنای عرعر گذاشت و الاغ ملا هم جواب داد .

این دفعه را همه زیر سبیلی رد کردیم .و مجلس ادامه پیدا کرد و بعد از چند دقیقه دو باره گفتمان و دیالوگ خر ها شروع شد .

این شروع می کرد و اون یکی جواب می داد و برعکس .

همه از خواب ناز بیدار شدند و این منبر هم با شادی و نشاط تمام شد

و ملا با اخم و تخم سوار بر خرش شد و رفت .

..........................

سه شب دیگر هم روضه بر قرار بود .

ان ملا هم با خرش امد ولی ......

ولی با یک شرط

الاغ سبز یشمی با بابزرگ علی اکبر تا تمام شدن روضه در خانه ی عمویم در سرمحله درتبعید بود !!!!!

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم آذر ۱۳۹۶ ساعت 14:47 توسط جعفر سحابی | نظرات