نامه
نامه ای به ماجو گوهر (3
.....................
گوهر و علی اکبر!!!!(1)
.......................
سلام ماجو گوهر
.................
بابا بزرگ کجاست ؟چه عجب گذاشتی از پیشت جمب بخوره و بره جایی تنهایی بگرده .
خیلی بهش حساس بودی و مواظبش بودی .
حق داشتی بابا بزرگ واقعا در جوانیش اونجوری که تعریف می کردند خوش تیپ و خوشگل بوده .
زبر و زرنگ و سرخ و سفید و بسیار تمیز .
من پیری اونو دیدم ولی با این حساب باز هم تمیز و مرتب بود .
یادم هست یه پیرهن متقال سقید می پوشید که یه دکمه بالای اون بود و یه تمبون مشگی که پارچه ای زبر و خشن داشت.
یه بند تمبون هم داشت که به حای کش به تمبون کشیده بود و ووقت قضای حاجت باز می کرد .
و حتما در جوونی هاش هم برای برای به فیض اکمل رساندن تو .
اون روزا رسم بود برای ادرار کردن پاچه تمبون را بالا می زدند تا به به اون منکراتی می رسیدند و خودشون را راحت می کردند .
بار ها دیده بودم مردانی را که در صحرا بیل را زمین می ذاشتن و در چند ثانیه پاچه را بالا می زدند و راحت می کردند و با یه کلوخ طهارت می گرقتند .
.................
زمستون ها یه قبا می پوشید که تا پایین زانوش می اومد و وقت وضو گرفتن با حوصله بالا می زد و وضو می گرفت .و چقدر به نماز خوندن اهمیت می داد .
بارها تو صحرا دیدم که با خاک تیمم می کرد و یه کلوخ می ذاشت به جای
مهر و نمازش را می خوند و دوباره مشغول بیل زدن می شد .
یادم هست اواخر یه جلیقه هم می پوشید و یه ساعت جیبی هم داشت که با یه زنجیر به مادگی دکمه جلیقه بسته شده بود و گاهی به ساعتش
نگاه می کرد و من فضول و کییوز مرتب ازش می پرسیدم ساعت چند هست و مثلا می گفت دوساعت از دسته گذشته .
می گفت ساعت من غروب کوک هست ولی من این چیز ها را بلد نبودم
تنها چیزی که از دست فضولی ها و مهندسی های من سالم موند همین ساعت بود چون هیچ وقت از خودش دور نمی کرد.
................
کلاه بابابزرگ هم خیلی تمیز بود و من همیشه اونو با کلاه می دیدم
ریش سقید بلندی داشت که گاهی با یه شانه چوبی شونه می کرد و
وقتی زیشش خیلی بلند می شد با قیچی خودش کوتاه می کرد و سالی چند بار هم به ریش قشنگش حنا می بست .
................
اهل تسبیح و انگشتر هم نبود و بعد از نماز با انگشتش ذکر می کرد و می شمرد .
+ نوشته شده در جمعه هجدهم فروردین ۱۳۹۶ ساعت 23:30 توسط جعفر سحابی | نظرات