eeee
مظلوم خراسان(1)
................................
بابا بزرگ علی اکبر گاهی از مسافرت هاش در در جوانی برام تعریف می کرد
بیشتر از صد سال عمر کرد و هیچ وقت رنگ دوا و دکتر را ندید
می گفت اولین سفرم به کربلا با پای پیاده وقتی بود که 20 سالم بود
و نایب حسین در منطقه شرارت می کرد .
با قافله ای از اران و کاشان به سمت کربلا حرکت کردیم عده ای سواره و عده ای پیاده که من هم جزو پیاده ها بودم.
...............
می گفت چند ماه کشید تا رفتیم و بر گشتیم من با کمک کردن به قافله دار باشی فقط قوت و غذایم را می داد
و بار دوم که به کربلا رفتم زمان احمد شاه بود که با قافله ای بزرگ از اران و کاشان راهی شدیم و در کربلا مرض وبا ا.مده بود
خیلی از همراهان بر اثر وبا مردند و و قسمت شد در کربلا دفن شوند
سوغات ما از این سفر چند ماهه مرض وبا بود که به ابادی خودمان اوردیم .
وچقدر افسوس می خورد که چرا در کربلا وبا نگرفت و نمرد تا در ان جا به قول خودش چال شود !!!!
.........................
بابا بزرگ به قول خودش یه بار در عمرش پیاده از راه کویر همراه قافله
به مشهد رفته بود .
شش ماه ا.نجا مونده بود .و کار کرده بود .عملگی
سه ماه مجانی برا ی حضرت که غذا را مهمان حضرت بودند و سه ماه دیگه مزدی کار کرده بود که با پولش سوغاتی خریده بود و می گفت بااون پول یه خر سفید خوب هم خریدم که سالها در رعیتی برام کار کرد .
......................
یادم هست که شاید ده ساله بودم که ماجو گوهر هم یه بار رفت مشهد همراه پسر خواهرش خدا بیامرز علی شاخوسی
بعد از دو هفته که اومد ماجو گوهر ناراحت و غمگین بود
تو حرم پولش را زده بودند و نتونسته بود اونجوری که دلش می خواست برای نوه هاش سو غاتی بخره
فقط یادم هست یه جور نقل اورده بود که گاه گاهی به ما بچه ها می داد
و تو دولاب اتاقش قایم کرده بود که من گاهی با این که در دولاب قفل بود و کلیدش همیشه با یه نخ به گردن خودش بود .
من لولا را بلند می کردم و چند تانقل کش می رفتم و دوباره لولای در دولاب را سر جای خودش می ذاشتم .
......................
یه بار هم ماجو گوهر رفت قم و برام یه سوتک گلی اورد که از بس میزدم یه روز پدرم اومو محکم به زمین زد که تنها اسباب بازی من شکست
ولی از شانس من اون قسمت اصلی از کار نیفتاده بود و تو مشتم قایم می کردم و میرفتم تو کوچه و بادش می کردم .
................
پدرم تعریف می کرد اون قدیما مردم با قطار هم می رفتند قم
یعنی میرفتند ایستگاه راه اهن اقبالیه نزدیک نوش اباد ووار قطار می شدند و می رفتند قم
می گفت منور حج عظیم هم با ما اومده بود .همسایه مون بود
این منور پیرزنی بود خیلی ساده و خوب
پدرم می گفتاز قطار که پیاده شدیم و رفتیم تو ایستگاه قم دیدم منور کفش گالش خودش را در اورده و داره ذیوار کاشی کاری ایستگاه را ماچ می کنه
بهش گفتم .منو ر چرا نزه اکره(منور چرا این کار را می کنی )
گفت
کریم مگه اده زیارت حضرت معصومه نهه(میگه این جا زیارت حضرت معصومه نیست .)
بیچاره پیرزن عمری تو یه اتاق سیاه شده از دود اجاق زند گی کرده بود
و دیوار سفید کاشی کاری ایستگاه را با زیارت اشتباه گرفته بود .
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم مهر ۱۳۹۴ ساعت 12:17 توسط جعفر سحابی | نظرات