کتاب
...................
منقل دوم
...............
کتاب !
.........
از بچگی به کتاب خیلی علاقه داشتم و اون روزا نه در مدرسه و نه در جای دیگه کتابخونه ای بود .
اولین کتابی که خوندم یه کتاب بود به نام انشا و نویسندگی که مجموعه ای از چند داستان از نویسندگان ایرانی و خارجی بود .
داستانی کوتاه به نام خانه پدری از نصرالله فلسفی و داش اکل صادق هدایت و چراغ اخر صادق چوبک .
..................
کتاب خونه محمد هلال که درست شد گاهی از اونجا کتاب می گرفتم و می خوندم ولی اولین کتابی که خریدم دیوان حافظ بود .
.............
کلاس سوم یا چهارم ابتدایی بودم پدر منو برده بود قم برای اولین بار .
زیارتی و ناهاری در دکان کبابی و رفتن به بازار برای خزیدن چیزهایی .
تو پیاده رو نزدیک بازار یه پیرمرد بساط کتاب انداخته بود مشغول دیدن کتاب ها شدم و از پدر دور افتادم غرق در دیدن کتاب ها که دستی محکم مچم را گرفت .پدر بود که با غیظ و غضب دستم را گرفت و برد .
ولی دلم پیش کتاب کوچکی موند که روش نوشته بود دیوان حافظ .
روی جلدش عکسی شبیه یه ملا بود با دستاری بز سر و ریشی انبوهی تمیز .
..................
از بازار که بر گشتیم دوباره سر بساط پیر مرد کتاب فروش رسیدم .
ایستادم تا اخرین نگاه را به کتابی که دل بهش بسته بودم بندازم .
پدر چند قدم از من جلو افتاد و دو باره برگشت دید دارم به کتاب ها نگاه می کنم .
ترسیدم ولی در چشمان پدر به جای خشم چیز دیگری دیدم .
گفت بابا کدوم این کتاب ها را دوست داری من هم دیوان حافظ را نشون دادم .
فکر کنم دو تو تومان داد و برام خرید .در پوست نمی گنجیدم از خوشحالی و برق شادی را هم در چشم پدر دیدم از شادی من .
این دیوان حافظ مونس من بود نزدیک 50سال در سفر و در حضر در پادگان و در روستایی که سپاهی دانش بودم و حتی در 6 ماهی که جبهه بودم
همدم من بود .این دیوان حافظ را چون جان دوست داشتم و به دوستی هدیه دادم که از جانم بیشتر دوستش دارم .
.........................
دوران دبیرستان هم با کتاب هایی از جلال الاحمد و چوبک و جمالزاده و سیمین دانشور سپری شد .
ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی غوغا کرده بود و رسیدیم به سربازی و سپاهی دانش .
.............
یه روز مقابل دانشگاه تهران بیش از 50جلد کتاب های عزیر نسین و جک لندن را خریدم دانه ای سه تومن
تو روستا این کتاب ها با دیوان حاقظ و ده ها نوار کاست مهستی و حمیرا و هایده مهمان و همدم من بودند .
همراه با نوار کاست حیدر بابای استاد شهریار .
.....................
سربازی که تموم شد بوی انقلاب همه جا پیچید و نگاه ما جوان ها به کتاب عوض شد .
دوران کتاب های دکتر شریعتی بود که زیراکسی چاپ می شد و عجیب طرفدار داشت .
یه کتاب هم بود به نام خرمگس اثر لیلیان وینچ در بازه مبارزه با حکومت که این کتاب قاچاق بود .
......................
انقلاب شد و تب وتاب کتا بهای شریعتی و انقلابی تموم شد .
موسم ازدواج شد و انداختن طوق بندگی .
شده بودم معلم و هنوز شور و شوق کتاب خوانی داشتم .
ولی سلیقه ام در کتاب ها عوض شده بود به مقتضای جوانی .
عضو کتابخانه عمومی شده بودم و تفنگ کتاب خواندن من همه باروتی بر می داشت غیر از کتب مذهبی .
تنها کتاب مذهبی که در ان سال ها خوندم کتاب امام علی بود در 6 جلد نوشته عبد الفتاح عبد المقصود .که سنی مذهب بود و زندگی حضرت علی را به زیبایی تمام از تولد تا شهادت ترسیم کرده بود .
.......................
اون روزا نه اینترنت بود و وبلاگ و نه تلگرام لعنتی .نه ماهواره
دو تا کانال داشت سیما جان که ساعت 5 تا 12 اخبار و قیلم داشت و والسلام .
و من طبق معمول به کتاب پناه برده بودم .
چند سالی کتاب های کتابخانه عمومی را شخم زدم و از کتاب های سیاسی به رمان ها و داستان های ایرانی و خارجی پناه بردم .
به صادق هدایت و داش اکل و حاجی اقا . جلال ال احمد و غرب زدگی و نفرین زمین و مدیر مدرسه .صادف چوبک و چراغ اخر و جمالزاده و کباب غاز .................
و رمان های خارجی مثل برادران کارا مازوف .کتاب های بالزاک مثل زن سی ساله .وداستان های کوتاه داستا یوسکی .
و شاهکاری از عشق (جان شیقته ) نوشته رومن رولان در 4 جلد
و ده ها کتاب و رمان عشقی دیگر .
...................
بعد از این دوران به مقتضای سن به طرف کتاب های تاریخ معاصر و ادبی کشیده شدم .
کتاب های استاد باستانی پاریزی با حاشیه هایی که از متن بسیار جالب تر بو د
کتاب های خاطرات دوره ناصر الدین شاهی مثل روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه .و .....
........................
نهضت مطالعه کتاب ادامه داشت و در این دوران هر کتابی که جالب بود می خواندم تا سن بنده رسید به 50
و شاعر عزیز خود فرموده که سن که رسید با پنجاه ...فشار میاد به چند جا
ولی فراموش کرده بگوید علاوه بر ان چند جا از جمله زانو و غیزه فشار به چشم ها هم می اید و چشم کم سو و با خواندن چند صفحه از کتاب
به عالم هپروت خواب می رویم .
.......................
تا چند سال پیش بیش از 500 جلد کتاب داشتم و همه را به کتابخانه های هلال و عمومی هدیه کردم و چند تایی به دوستی عزیز و تتمه ان را به
کتاب خانه عبوری بزرگمهر .
فعلا یک دیوان حافظ و هشت کتاب سهراب و کلیات سعدی برام مونده .
و خدا پدر اینتر نت را بیامرزد که ده ها کتاب همیشه در گوشی دانلود کرده
دارم و گاهی با این چشم های بابا قوریم اونا را می خونم .
+ نوشته شده در چهارشنبه پنجم آبان ۱۳۹۵ ساعت 22:33 توسط جعفر سحابی | نظرات