گوهرانه!!!!

.....................

دا گوجی کردن !!!!

...............

تابستون که می شد ماجو گوهر بساط پشم ریسی را تو دالون خونه بر پا می کرد و من مامور حمل و نقل چرخ نخ ریسی او بودم .

رو یه جله می نشست و پشم می ریسید

در خونه هم که چهار تاق باز بود و در کوچه مردم رفت و امد می کردند .

........................

یه روز صدام کرد و گفت جعفر برو ببین کی بود یواشکی (داگوجی)کرد و رفت .

رفتم تو کوچه جواهر علی پیر زن همسایه بود که می رفت .

به ماجو گوهر گفتم

گفت خیلی از داگوجی کردن بدم میاد !!!!0

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هشتم آذر ۱۳۹۵ ساعت 13:26 توسط جعفر سحابی | نظرات