خانه پدری

...................

علی عسگر

علی عسگر رعیت مسعود اباد بود و خیلی زمین و اب داشت .
و از خودش بود و دستش به دهنش می رسید .
سه تا دختر و و یه پسرداشت اون روزا که بعد دوپسر و دو دختر دیگه اضافه شد .
سه تا اتاق داشتند و تو یکیش قالی بود و یکی از اتاق ها محصولات کشاورزی مثل جو و گندم و باقلا و...انبار می کردند .
تو یه اتاق هم زندگی می کردند .
زیر یه اتاق گفتم تنور بود که مردم و و همسایه ها نان می پختند .
و زیر دو اتاق دیگه طویله بود که علی عسگر دو تا گاو و در طویله دیگه ده پونزده تا میش نگهداری می کرد .
دو تا الاغ دست و پا بلند و قوی هم داشت مثل ماشین های لندکروز های فعلی که تازه به دوران رسیده ها سوار می شن و یه دستشون را از ماشین میارن بیرون حتی اگه چله ی زمستون باشه و از سرما یخ بزنن .
می خوان به مردم بگن که بله ببین این من هستم که سوار چنین ماشینی می شم و اگه پیگیری کنیم می رسیم به پدر یا پدر بزرگشون که 50سال پیش سوار خرهای سفید دست و پا بلند می شد .
علی عسگر همیشه یه وری روی خر می نشست و یه کلاه نمدی هم سر می کرد و می اورد جلو پیشونیش مثل داش اکل.


و با تبختر و اعتماد به نفسی که ریشه در داشتن اب و زمین غیر اربابی داشت می رفت صحرا .
و ظهر که از صحرا بر می گشت نمی دونم گاو و گوسفند هاش چطور بوی علف را می فهمیدند که خونه را روی سر می ذاشتن از سر و صدای خود .
ایران خانم زن علی عسگر خیلی مهربون بود مخصوصا با ما بچه ها .
جلو اتاق اونا توی ایوون که با اجر ختایی فرش بود با پسرش همیشه بازی می کردیم و هر چی به پسرش میداد به ما هم میداد.
وقت باقلا که می شد توی ایوون اونا منظره ای تماشایی می شد .


علی عسگر چند خروار باقلا با ساقه و برگ می اورد و می ریخت تو ایوون .
همسایه ها اعم از بزرگ و کوچک جمع می شدند و شروع می کردند به جدا کردن باقلا از ساقه ها .
وبا هم گپ می زدند و می خندیدند و مزد ان ها چند تا چایی از سماور زغالی بود که ایران خانم به اونا می داد و در پایان یه کاسه باقلا به هر خانواده ای .
گاهی هم اول کار یه دیگچه باقلا روی اجاق بار می کرد و در اخر که باقلا چیدن تموم می شد باقلای پخته را می ریخت تو یه سینی مسی کنگره دار و می گذاشت وسط و با چه لذتی می خوردیم.
و ما بچه ها در به در دنبال پیدا کردن عروس خدا (کفشدوزک )توی بوته ها بودیم.

+ نوشته شده در جمعه سوم دی ۱۳۹۵ ساعت 10:52 توسط جعفر سحابی | نظرات