یلدای جوز قندی با طعم کتک !!!!

کجاست آن شب یلدا که تا سپیده‌ی صبحش

انارهای دل ما کـنار هم بنشیـنند....

حاکم اصلی تو خونه ی ما ما جوگوهر بود.

زنی با چهره ای سبزه و هیکلی تنو مند و چهار شونه
نمی دونم این پدر بزرگ را چه جور تورش کرده بود آخه اون روزا که فیس بوک و تلگرام و اینستا گرام نبود

پدر بزرگ سرخ و سفید و صورتی روشن و چشمانی سبز قشنگ داشت
زهره اش آب می شد از دست ما جو گوهر
کارش پیله وری بود از آبادی خودمون بعضی چیز ها را پر می کرد تو خورجین الاغ سبز یشمی
می برداشت برزک و نیا سر؛از اونجا برگه های ترشاله و آلگاله و کشمش و جوز قند می آورد
با این که رفتن و آمدنش یه هفته طول می کشید و اونجا چند شب می

موند
و با قیافه خوشگلی که داشت خیلی بین زن ها طرفدار داشت
ولی می دونستیم از ترس ما جو گوهر مثل قدیسی پاک می رفت و پاک تر بر می گشت
من از ما جو گوهر درد پا و صورت سبزه و از پدر بزرگ تر س از عیال مربوطه را به ارث بردم
ولی تو خونه حرف اخر را من می زنم ،کسی رو حرفم حر ف نمی زنه به این صورت که هر چه خانم میگه میگم چشم،،!!
و این آخرین حرف هست!!

ما جو گوهر تو قسمت وی آی پی خونه ساکن بود؛
بهترین اتاق خونه و زیرش هم بهترین طویله برای بز سرخ قشنگ و الاغ سبز و یشمی پدر بزر گ
یه قسمت اتاق وسایل چرخ پشم ریسی و گوشه دیگه یه بلوی بز رگ سفالی که شب ها دو تا مرغ هاش را آز ترس شغال زیرش قایم می کرد.



زمستون ها کرسی اختصاصی با چه ابهتی؛قسمت بالای کرسی از خودش بود و طرف راست پدر بزرگ؛دو قسمت دیگه از ما بچه ها بود.
اتاق ماجو یه دولاب داشت با دو ردیف تاقچه؛تاقچه اولی مرطبونی ارده شیره و چند تا ظر ف ده که چیز های خوردنی توش بود
ردیف پایین چنتا کیسه متقالی که تو هر کدوم کشمش،الگاله،تر شاله،مویز و چیز های دیگه توش بود

ولی تک پیک این کیسه ها یه کیسه بزرگتر بود که توش پر از «جوز قند» بود.
همه اینا را پدر بزرگ از برزک و نیا سر می آورد برای فروش،

ماجوگوهر بهترینش رابر می داشت و دولاب پرو پیمان بود همیشه

البته این گنج و گنجینه قفل داشت و کلیدش با یه نخ همیشه به گردن مبارک ماجو

هیچ جو ری نمی تونستم کلید را کش برم و دلی از عزا در بیا رم
البته گاهی ما جو مقداری به من می داد چون خیلی دوسم داشت!!ولی مثل شتر را با ملاقه آب دادن بود ؟

این شکم بی هنرپیچ پیچ این حرف ها حالیش نبود،به دنبال راهکاری برای کش رفتن اونا مخصوصا جوز قند بودم تا اینکه....

یه روز که ما جو رفته بود دیدن صغری ملا علی رفیق فابریکش،به در دولاب ور رفتم و ناگهان واقعه اتفاق افتاد

مثل ارشمیدس فر یاد زدم یافتم ؛یافتم

با تکان دادن یه لنگه در دولاب از لولا بیرون اومد در حالی که قفل پت و پهن دولاب ما جو گوهر داشت به من نگاه می کرد

چند تا کیسه ها مقداری توت خشک و مویز انجیر خشک و کشمش خوردم،ولی قبله حاجات من کیسه جوز قند بود
دستم را داخل کیسه کردم و چند تایی بر داشتم دو باره کیسه را مثل اول سر جاش گذاشتم

در دولاب را مثل اول نصب کر دم و اولین جوز قند دزدیده شده را در دهانم گذاشتم
و شاعر فرماید....
«سیب دزدی چقدر شیرین است .....»
نهضت کش رفتن جوز قند ادامه داشت و تا رسیدیم به شب یلدا
شب یلدا دو تا عمه هام و بچه هاش و پدر و مادر خودم و خواهرها و همه فک و فامیل مهمان ما جو گوهر بودیم
بعد از خوردن هندوانه و انار و تخمه و چایی و خوش و بش نمی دونم چه شیر پاک خورده ای هوس جوز قند کرد
ما جو گوهر هم بادی به غبغب انداخت و مثل مهد علیا مادر ناصر الدین شاه بنده را به حضور فرا خواند
کلید دولاب را با دست مبارک به بنده داد و امر فرمود
کیسه جوز قند را بیاور!!

منم سر وقت کیسه جوز قند رفتم،کیسه را که بر داشتم سبک بود

فقط، هفت جوز قند توی کیسه بود همه نگاه ها به من و منتظر جوز

نگاهم را به مهمان ها کردم و شمردم 19 نفر بودند،آه از نهادم بر آمد
پدر منو خوب می شناخت فر یاد زد مار به دستت زده کیسه را بیا ر!!

و هم زمان با این کلمه کمر بند چرمی او بود که در هوا چرخید و بر کمر مبا رک فرود اومد

پدر فهمید چه کرده ام کیسه را پرت کردم و الفرار

رفتم تو اون سرما تو طویله پیش بز سرخ ما جو قایم شدم تا همه مهمون ها رفتن

آخر شب یواشکی اومدم رفتم تو کرسی پیش ما جو گوهر
این هم از عمر شبی بود که اینطور گذشت !!

...........................

یلداتون به شیرینی جوز قند !

+ نوشته شده در سه شنبه سی ام آذر ۱۳۹۵ ساعت 17:30 توسط جعفر سحابی | نظرات